سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یادداشت های یک نویسنده
مطالب اجتماعی سیاسی و آیات و احادیث را به طور داستانی و تحلیلی بیان می کنم

به نام خدا

به وضع دندانش نمی رسید...

یک روز در میان مسواک می کرد...

چند سالی بود که می دونست باید به دندون هاش رسیدگی کنه ولی...

پشت گوش می انداخت...

و محل نمی داد...

تا این که یک روز تکه ای از دندون پوسیده اش کنده شد...

خیلی افسوس خورد...

تصمیم گرفت به طور جدی و پیگیر به دکتر بره

و مرتب مسواک و نخ دندان بزنه

و این کار را کرد

حالا پس از چند سال، مرتب مسواک می زنه و دندون هاش مشکلی ندارند...

حدیث امام علی علیه السلام را به یاد بیاوریم که می فرمایند: گناه نکردن آسان تر از توبه کردنه

یه کم به خودمون برسیم: یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لا یضرکم من ضل اذ اهتدیتم

و یه کم واقعیتها را شوخی نگیریم...




موضوع مطلب : اخلاق
چهارشنبه 91 بهمن 25 :: 9:38 صبح ::  نویسنده : دوست

باد و طوفان می وزید...

و تندتر و تندتر می شد...

نگران بودم...

نکنه آسیبی به من و زندگیم وارد کنه...

لحظه ها سخت می گذشت...

ناگهان دوستم که خانه شان نزدیک ما بود تلفن زد،

ولی او نگران نبود...

و آشفته به نظر نمی رسید،

چه شده است؟!

هر دوی ما دارای اموال و شرایط تقریباً یکسانی بودیم...

البته من او را می شناسم

او شخصیتی آرام دارد

و صبور و پرحوصله است

و دنیا نزد او کم ارزش و کوچک است

و بلندنظر است

و همت بلندی دارد

گویا از این دنیا نیست،

به یاد سخن امام علی علیه السلام افتادم که: در سابق دوستی داشتم که دنیا در نظرش کوچک و آخرت بزرگ بود

کان لی اخ فیما مضی....





موضوع مطلب : دنیا
جمعه 91 بهمن 20 :: 10:17 عصر ::  نویسنده : دوست

باورم نمی شد این قدر به او وابسته بشم.

اولش، از یک نگاه شروع شد.

او او خوشم اومد و دوست داشتم بتونم همیشه با او باشم.

کم کم به او نزدیک شدم، سعی کردم هر چی می خواد را انجام بدم...

تا این که کم کم از من خوشش اومد...

و من هم همین طور. در درونم احساس شعف و رضایت می کردم.

از این که دوست خوبی پیدا کردم

از این که احساس می کنم به خواسته ام رسیدم

از این که می فهمم دوستم داره...

ولی هنوز یک ترس در وجودم هست.

می ترسم از این که یک روز من را رها کنه،

ولی من که اون رو رها نمی کنم...

و حالا چند ساله که گذشته...

و اون من رو رها نکرده...

به تمام قول و قرارهاش عمل کرده...

ولی من کم آوردم،

نتونستم دلش را به دست بیارم،

می خواستم ازش جدا بشم،

ولی نگذاشت ...

او دیگه همه وجود من شده،

به او عشق می ورزم

باورم نمی شدم این قدر به او وابسته بشم.

و یاد آیه قرآن اومدم: والذین آمنوا اشد حباً لله (بقره، 165)




موضوع مطلب : عشق
پنج شنبه 91 بهمن 12 :: 12:3 عصر ::  نویسنده : دوست

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 114984