سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یادداشت های یک نویسنده
مطالب اجتماعی سیاسی و آیات و احادیث را به طور داستانی و تحلیلی بیان می کنم

خدا را خیلی دوست داشت
و در قلبش اون را حس می کرد
ولی از خودش دیگه خسته شده بود
و از گناه دیگه به تنگ اومده بود
دیگه بسه
و آبا می رسه روزی که گناه نکنم
کتاب را باز کرد

نوشته بود:
طوری خدا را پرستش کن که گویا داری او را می بینی
چرا که اگر تو او را نمی بینی او تو را همواره می بیند.

تصمیم گرفت فکرش را عوض کنه
و خداوند را ناظر اعمال خودش بدونه

عبادت خدا

حالا یک سالی می گذشت...
اوضاعش بهتر شده بود.
در خلوتهاش هم تنها نبود
و فهمید که واقعاً هیچ کس تنها نیست و خدا با اوست.
و فهمید که هو معکم اینما کنتم
و فهمید که خیلی برای خدا ارزشمنده

پس کم کم از گناهان فاصله گرفت
و  خدا به او لطف کرد
و خدا او را دوست داشت
و او این مجبت را چشید




موضوع مطلب : عبادت
دوشنبه 92 دی 9 :: 11:30 صبح ::  نویسنده : دوست

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 115306